گریه های خانواده ها بی امان بود جوری گریه می کردن که انگار یکی از عزیزانشون دراز به دراز روی زمین افتاده و این از دست دادنِ براشون سخت و طاقت فرساست..
انقدر عمقی با دلتنگی گریه می کردند که انگار سالیان سال میخوان از عزیزشون دور باشن و نگران این بودن که با این حجم از دلتنگی چه باید بکنن و این حجم از دلتنگی و بی تابی داشت روی من تاثیر میذاشت جوری پی در پی ولی بدون صدا و بدون جلب توجه نفس عمیق می کشیدم تا مبادا بغضم بشکنه و اشکی سرا زیر بشه و پاهای برادرم برای رفتن سُست بشه و این جدایی براش سخت بشه و این روز ها رو به سختی بگذرونه..
نمیگم سخت نیست سخته شایدم خیلی سخته این دوری و دلتنگی ، ولی مطمئنم این روزها رو پیش کسانی سپری می کنند که اونارو مثل خانواده خودشون می دونن و مثل خانواده خودشون دوسِشون دارن و مثل خانواده ی خودشون سلامتیشون براشون مهمه و مُجِدّانه برای حفظ نظم مکانی که توش اسکان دارن تلاش می کنن اینه که برای یه سری ها این دوره سخته و به سختی می گذرونن ولی در کل سخت نیست..
سرباز وطن..🫠🫠
همیشه برای خودم نوشتم حالا وقتشه برای شما بنویسم..