امروز کار خاصی نکردم روی تراس نشستم گوشی رو برداشتم یه کمی زبان خوندم دولینگورو میگم برنامه ی جالبیه باهاش دارم زبان میخونم هر مرحله که میرم جلو از ۲۵ کم میکنه تا جایی که به صفر برسه به صفر که برسه جونت تموم میشه و باید صبر کنی تا باز جوندار بشی جونم که تموم شد رفتم سراغ برنامه ی بعدی ، زبان شناسی پرو رو باز کردم اونجا هم تا آخر جونم رو استفاده کردم و زبان خوندم جالبه یه چیزایی یاد گرفتم ولی هنوز زوده که بگم بلدم نیاز به زمان داره که کامل بشم یه حسی بهم میگه ادامه بده تو موفق میشی خواستن توانستنه برا همینه که هر روز روش وقت میزارم خلاصه جالبه ، بعد اتفاقات روز قبلم رو نوشتم و آخر سری کلی توی اینستا چرخ زدم تا شب شد..
الانم نشستم هم دارم فیلم میبینم و هم دارم اتفاقات امروزم رو مینویسم بچه مهندس رو میگم با این که تکراری بود ولی خیلی جالبه آدم رو درگیر اتفاقات و موضوعات خودش میکنه..
یه شعر هم گفتم بعد مدت ها حسم بیدار شده بود دیدم میتونم شعر بگم گفتمش چند بار از روش خوندم دورچینش کردم و باز چند باره از روش خوندم تا این که به دلم نشست کلی ذوق کیف شدم..
کیا عاشق شعرن..؟
من که خیلی شعر دوست دارم بهم بال و پر میده..