فین فینِ هوا بند نمیاد انگاری که آنتی هیستامین خورده باشی یه چند ساعت بند میاد بعد چند ساعت روز از نو روزی از نو ؛ حکایتِ این روزهای هواست همچنان بارانیِ بارانی گاهی تندتر گاهی هم آرومِ آروم..
جوری رفتار میکنه که آدم تکلیفشو نمیدونه با دمپایی بره بیرون یا اینکه نه ، کفش و کتونی بپوشه و مجهز باشه هوا بد جور بلاتکلیفی داره مارو هم بلاتکلیف کرده..
قدیما خیلی قدیمترا هر وقتی بارون میومد من یاد شعر باز باران با ترانه می افتادم و می خوندمش یادش به خیر..
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا هست زیبا هست زیبا
شاعر : گلچین گیلانی